حضرت سلیمان عرض کردخدایا تو مرا بر جن و انس ، طیور ، وحوش و ملائکه و دیوها مسلط گردانیدی خدیا دلم می خواهد اذن فرمایید این شیطان را گرفته و زندانی کنم و غل و زنجیرش کنم که این قد ر مردم را به گناه و معصیت نیاندازد . خطاب شد ای سلیمان مصلحت نیست . عرض کرد خدایا وجود این ملعون برای چه خوب است ؟ خطاب رسید اگر نباشد کارهای مردم معلق می ماند . عرض کرد خدایا من میل دارم این ملعون چند روزی زندانی کنم خطاب شد او را بگیر . حضرت سلیمان زنبیل بافی می کرد و از دسترنج خود نان می خورد. هر روز یک زنبیل درست می کرد و می داد می بردند بازار و می فروختند و از پولش مقداری آرد می گرفتند و نان می پختند.

هر چند که در روایات است هر روز چندین شتر و گاو و گوسفند در آشپزخانه او می پختند و مردم میل می کردند . فردا زنبیل را داد که ببرند بفروشند زنیبل را به بازار برده و دیدند همه مغازه ها بسته است . حضرت فرمود چه شده گفتند نمی دانیم . فردا نیز به همین منوال بود برای حضرت خبر آوردند مردم مغازه ها را بسته و به قبرستانها رفته اند و مشغول گریه و زاری و مشغول تهیه توشه برای آخرتند . حضرت عرض کرد خدایا چرا مردم به کاسبی دل نمی دهند . خطاب رسید ای سلیمان تو دلال بازار را گرفته و حبس کردهای و ما که گفتیم مصلحت نیست . شیطان را رها کردند و مردم مغازه ها را باز کرده مشغول کسب  وکار شدندپس اگر شیطان نباشد امورات مردم نظم نمی گیرد.(خزینه الجواهر)

اگر نیک و بدی کردی مزن دم                        که هم ابلیس می باید هم ادم

موضوعات: اخلاقی
[دوشنبه 1394-11-19] [ 10:41:00 ق.ظ ]