روزی رسول خدا(ص) نشسته بود عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد پیامبر (صلی الله علیه وآله) از اوپرسید” ای برادر ! چندین هزار سال است که تومامور قبض روح انسان ها هستی ، آیا درهنگام جان کندن آنها دلت برای کسی رحم آمده است ؟”

عزرائیل گفت : دراین مدت دلم به حال دونفر به رحم آمده است:1- روزی دریا طوفانی شد وامواج سهمگین دریا یک کشتی رادرهم شکست ، همه سرنشینان کشتی غرق شدند وتنها یک زن حامله نجات یافت .اوسوار برپاره ای از کشتی شد وتا دریا آرام گشت وامواج ملایم دریا اورا به ساحل آورد ودرجزیره ای افکند درآن میان فرزند پسری ازاومتولد شد من مامور شدم جان آن مادر راقبض کنم دلم به حال آن پسر سوخت .

صفحات: 1 ·

موضوعات: اخلاقی
[چهارشنبه 1394-04-03] [ 09:50:00 ق.ظ ]