فرزند یکی از ممالک در خاطرات خود می گوید : سالها پیش ، شبی دیر وقت ، در ساعات نیمه شب مرا از خواب بیدار کردند و گفتند : مادرت می خواهد تلفنی با شما صحبت کند . خیلی تعجب کردم این چه کار مهمی است که در این موقع مرا از خواب بیدار کرده اند . خواب آ لود پای تلفن رفتم ، مادرم بدون مقدمه گفت : (سلام پسرم !به توتبریک می گویم ، امشب ، شب تولد توست. ) با اوقات تلخی جواب دادم : همین ؟! این موقع مرا از خواب بیدارکردی . که شب تولد من است؟.مگر ناراحت شدی؟البته که ناراحت شدم مادر جان!این کار را میتوانستی فردا صبح انجام دهی .مادرم با خنده گفت :ناراحت نشو عزیزم ،29سال پیش ازاین،درست در همین ساعت مراازخواب خوش بیدارکردی،درد شدیدی عارضم کردی ،اهل منزل وهمسایه را هم ازخواب بیدارکردی،مرا مجبورکردی بیمارستان بروم.دکتر و پرستار دورم جمع شدند،چه شده ؟چه خبر است ؟هیچ.معلوم شد آقا زاده می خواهند تشریف بیاورند ،درحالی که سرکار،صبرنکردید صبح روزبعد تشریف بیاورید وبی جهت عده ای را ازخواب خوش محروم نسازید.

برگرفته از کتاب پدر ،مادر شما را دوست دارم

موضوعات: اخلاقی
[چهارشنبه 1390-12-10] [ 11:27:45 ق.ظ ]