زن گفت : تو امیرزاده ی سوار بر اسب رویاهای من بودی

مرد گفت :تو شهزاده ی سپید پوش باغ رویاهای من بودی

زن گفت: تو را با غلامان و چا کران خاص می دیدم

مرد گفت:ترا با کنیزان و ندیمان خاص می دیدم

زن گفت :میان آنها یک سر و گردن بالاتر بودی

مرد گفت :میان آنها مثل خورشید می درخشیدی

زن گریست:آه آن شهزاده ی رویاهای تو زنی ساده بیش نبود

مرد گریست: آه آن امیر زاده ی رویاهای تو مردی ساده بیش نبود

زن گریست :من دختری ساده بودم با آرزوهای بزرگ

مرد گریست: من جوانی ساده بودم با دلی بزرگ و پرآرزو

زن خنده ای زد و برخاست: گناه از رویاهای من بود

مرد خنده ای زد و برخاست: گناه از رویاهای من بود

زن خنده ای دوباره زد:تو مرد رویاهای منی ولی سا ده

مرد خنده ای دو باره زد:تو زن رویاهای منی همین سا ده

زن گفت: تو با دشواری های روز،برایم آسانتر می شوی

مرد گفت:در کنار تو با دشواری های زندگی بهتر مبارزه می کنم

زن گفت:تو همسر خوب و مهربان منی

مرد گفت: تو همسرصمیمی ، بزرگوار و یا ور منی

بر گرفته از کتاب گل آبی سلام(نگاهی برروابط شناختی عاطفی همسران )  نوشته احمد پدرام

موضوعات: روانشناسی
[یکشنبه 1391-01-27] [ 08:39:22 ق.ظ ]