چشمه سار عشق (حوزه علميه رضويه)
باچشمه سار عشق زندگي زيباست اگر صرف خواندن نباشد






  • امروز: 151
  • دیروز: 116
  • 7 روز قبل: 1383
  • 1 ماه قبل: 2135
  • کل بازدیدها: 126484




  • جستجو





    با سلامٍ دوست عزيز ازاين كه از وبلاگ ما ديدن كرديد متشكريم و از شما مي خواهيم نظرات خوديامطالب ارزشمندتان را براي ما بفرستيدوباپيشنهادات خود مارا ياري كنيد. باتشكر

     
      خضاب و خواص آن ...

    عبدالله بن زیاد حدیث را به رسول خدا رسانیده که ئحضرتش فرمود:"خرج کردن یک درهم برای خضاب ثوابش بهتر از خرج هزار درهم در راه خدا،و در آن چهارده خاصیت است:

    1-باد گوشها را می راند.2-دیده را روشن می کند.3-نرمه بینی را تازه می کند.4-دهان را خوش بو می کند.5-بن دندان را محکم می کند.6-سستی و لاغری را از بین می برد.7-وسوسه شیطان را کم می کند.8-فرشتگان را شاد می نماید.9-مومن را خرم و سر حال دارد.10-کافر را خشمگین می نماید.11-زینت است.12-بوی خوش است.12-برائت از عذاب قبر است.14-منکر و نکیر از آن شرم می کنند.”

    برگرفته از” کتاب دستورات طب و بهداشت از نظر اسلام “احمد قاضی زاهدی

    موضوعات: اخبار مدرسه, علمی
    [پنجشنبه 1390-11-27] [ 09:54:38 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      شیخ و امام ...

    شیخ مازندرانی پیری بود که بی دلیل به امام بدبین بود. حتی به بعضی ها می گفت به درس امام نروند. این مساله چند سالی طول کشید. امام هر روز، ساعت ده و ربع برای درس می رفتند. چون بعضی وقتها بدون این که به من خبر دهند، حرکت می کردند. من با عجله بیرون می رفتم که مبادا ایشان تنها بروند. روزی با عجله ازخانه بیرون آمدم.

    دیدم این پیرمرد شیخ در بیرونی را می بوسد. بعد هم خم شد عتبه را بوسید. من که از اعمال قبلی او اراحت بودم، گفتم: عجب!

    برگشت رو به من کرد و گفت:

    (الحمدالله الذی هدانا لهذا و ماکنا لنتهدی لولا ان هداناالله)

    گفتم: مگر چه شده است؟ گفت: به درس می روید؟ آقا مسجد می آیند؟

    گفتم: بلی. گفت: من هم می آیم مسجد. قبلا او به مسجد نمی آمد ونمی گذاشت بچه اش دست امام را ببوسد. همین که این حرف را زد، درباز شد و آقا از منزل بیرون آمدند. او خجالت کشید و از کوچه دیگر رفت. من همراه آقا به مسجد رفتم. آن روز کتاب همراه نبرده بودم که مجبور نشوم پای منبر بروم. همان دم در نشستم.

    این از خوش شانسی پیرمرد بود. آمد و کنار من نشست و گفت: توکه می دانی همنشین بد بر من اثر کرده بود. از بس زیاد ازمغرضان شنیده بودم که آقا روزنامه می خواندند و چه کارهامی کنند.

    سپس اضافه کرد یک شب خواب دیدم در حرم حضرت امیر(ع) هستم وعده ای دور هم نشسته اند. سن هرکدام، با سن یکی از امام ها تطبیق می کرد. دوازدهمی را می گفتند حضرت مهدی(ع) است. از قیافه شان نور می بارید. خیلی زیبا و ملکوتی بودند و درآخر صف نشسته بودند. بعد علمای اسلام یکی یکی آمدند. همه آنها از مقبره مقدس اردبیلی بیرون می آمدند، نگاه کردم تا ببینم آیا کسی از ایشان را می شناسم؟ یکی از آنها را گفتند: شیخ شلال یکی از شیوخ عرب است. خیلی خوشحال شدم، خواستم حرکت کنم ولی انگار مرا به زمین بسته بودند. نمی توانستم تکان بخورم. وقتی هرکدام از این علمامی آمدند آن دوازده نفر تعظیم می کردند، بعضی وقت ها حضرت امیر(ع) با یکی دو نفر مشغول صحبت بودند. بعضی وقت ها هم هفت هشت نفرشان تعظیم می کردند. یک وقت دیدم آقای خمینی از گوشه ایوان وارد شدند و شما هم دنبالشان هستی. در کفشداری کفش هایشان را کندند و شما کفش ها را کنار گذاشتی و به سرعت به دنبالشان رفتی. آن دوازدهمی تا چشمشان به ایشان افتاد، بلندشدند. یک مرتبه دیدم همه بلند شدند.

    بعد یازده نفرشان نشستند و دوازدهمی ایستادند و گفتند: روح الله، آقای خمینی عبایشان را جمع کردند و گفتند: بله آقا،ایشان فرمودند: بیاجلو، آقا تند تند جلو رفتند. وقتی خدمت امام زمان(ع) رسیدند، دیدم قدمهایشان یک اندازه است. جوری نبود که حضرت مهدی(عج) بلند و آقای خمینی کوتاه باشند. طوری ایستادند که گوش آقای خمینی دم دهان امام زمان(عج) بود. امام زمان چیزهایی گفتند و آقای خمینی در جواب گفتند:

    «چشم …. انجام دادم … انجام می دهم… ان شاء الله … »درست یک ربع حضرت در گوش روح الله چیزهایی می گفتند. وقتی مطلب تمام شد و حضرت رفتند که بنشینند، آقای خمینی دست تکان دادندو آن یازده نفر تعظیم کردند و ایشان بی آنکه پشتشان را بکنندعقب، عقب برگشتند و به حرم رفتند. من پرسیدم که چرا ایشان به حرم نرفتند؟ گفتند: حضرت امیر(ع) اینجا نشسته اند. برای چه به حرم بروند!! بعد دم کفشدرای رفتند و شما کفششان را گذاشتی جلوپوشیدند و تند حرکت کردند و از در صحن آمدند بیرون. من ازخواب بیدارشدم، شروع کردم به گریه کردن. ساعت را نگاه کردم.

    دیدم یک ساعت به اذان صبح مانده، با خودم گفتم: من در حق ایشان جفا کرده ام. خدا از سر تقصیرم در گذرد! من از حالا به ایشان ایمان آوردم. ولی هنوز ناراحتم. اولین کاری که کردم همان بود که دیدی. در مقابل نظر هیچ کس نبود. فقط تو می دانی ومن. می باید این عتبه را ببوسم. من قول داده ام که فضایل ایشان را منتشر کنم و باید انتشار بدهم. بعد گفت: این قصه من بود.

    یک خواهش از تو دارم «بینی و بین الله » اگر می توانی به امام بگو که از من بگذرد. گفتم: می توانم همین الان انجام می دهم. ازمسجد که بیرون آمدیم، به آقا گفتم که قصه کذا و کذاست و حالااز شما خواهش دارد که از او بگذرید. امام گفتند:

    «من از ایشان گذشتم. من بخشیدم. هرچه بود، بخشیدم.» بعد ازرفتن امام، او دوان دوان آمد. گریه می کرد از من می پرسید: چه شد؟ گفتم: آقا گفتند که من هرچه بود بخشیدم.

    به سجده افتاد. از آن به بعد هر روز خدمت امام می آمد و آقای خمینی هم نظر خاصی به او پیدا کردند و این طور شد که او هم دنیا و هم آخرت را به دست آورد.

     برگرفته از اینترنت

    موضوعات: بدون موضوع
    [سه شنبه 1390-11-18] [ 12:15:24 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      سخن دل ...

    رهبرم قاطع سخن گفت ودلم را شاد کرد

    قاطعانه لرزه بر اردوگه بیداد کرد

    با توکل بر عنایتها و الطاف خدا

    در نماز جمعه چون جدش علی فریاد کرد

     سر فرازم از خروش و اقتدار رهبرم

    قدرت پوشالی دشمن ، همه بر باد کرد

                                                                 سلامتی مقام عظمای ولایت صلوات

    موضوعات: بدون موضوع
    [یکشنبه 1390-11-16] [ 01:17:49 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      بهلول بر دیوار قصر هارون چه نوشت ...

    هارون الرشید برای گردش وسر کشی به بعضی از ساختمان های جدیدخود رفت در کنار یکی ازقصرها با  بهلول مصادف شد ازاو در خواست کرد خطی بر دیوار قصر  بنویسد بهلول پاره ای زغال بر داشته نوشت :«رفع الطین علی الطین ووضع الدین :گل بر روی هم انباشته شده ولی دین خدارو پست گردیده :»گچ ها بر هم مالیده شده امادستور صریح دین از بین رفته است .اگر این کاخ را از پول و ثروت حلال خود ساخته ای اسراف وزیاده روی نموده ای ،والله لا یحب المسر فین ،خداوند اسراف کنندکان را دوست ندارد  چنانچه از مال مردم باشد به انها ستم کرده ای والله لا یحب الظالمین خداوند ستمکاران را دوست ندارد 

                                                                                                                                         

    منبع :خانه خوبان

    موضوعات: اخلاقی
    [چهارشنبه 1390-11-12] [ 11:36:15 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      داروی جنون ...

    روزی «محمد بن زکریای رازی »با تعدادی از شاگردانش از محله ای عبور می کردند .دیوانه ای آنها را دید .جلو آمد . به هیچ کس توجهی نکرد .نزدیک محمد بن زکریا آمد با دقت به او نگاه کرد و خندید .وقتی محمد بن زکریا به خانه آمد داروی جنون آماده کرد و خورد ،شاگردان گفتند ،«ای استاد !این چه دارویی است که می خورید ؟»محمد بن زکریا گفت :«این دارو را برای خنده ای که آن دیوانه به من کرد ،می خورم ،زیرا او حتما کمی از جنون را در من دیده که فقط به روی من خندید !چنان که حکیمان گفته اند : هر پرنده ای با همانند خود پرواز می کند.»

                                                                       منبع :خانه خوبان

    موضوعات: بدون موضوع
     [ 10:18:02 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      قیمت ریا ...

    پادشاهی ، شخص پارسایی را برای مهمانی دعوت کرد .او با خود اندیشید،برای اینکه علاقه و توجه پادشاه نسبت به من زیاد شود،دارویی بخورم که ظاهر من ضعیف و رنجور باشد.به دارو فروشی رفت ودارویی کشنده تهیه کرد و مقداری از آن را خورد و جان به جان  آفرین تسلیم کرد

    منبع:خانه خوبان 26

    موضوعات: اخلاقی
    [دوشنبه 1390-11-10] [ 11:17:57 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      آگهی ترحیم من ...

    از کنا دیوار مسجد محله مان رد می شدم ،چشمم به آگهی های ترحیم سیاه سفید و رنگی افتاد که تابلوی اعلانات را پر کرده بود .جالب بود ،«نمایشگاه مرگ !»شاید شباهتش با نمایشگاه خودرو و لوازم خانگی و …..در این است که آدم وقتی هر دوی این ها را می بیند آه حسرت می کشد ! آیا تا به حال فکر کرده اید که یک روزی آگهی فوت من وشما هم -البته دور از جان شما !- به اندازه یک کاغذ 4-آ روی تابلوهای این چنینی را خواهد گرفت ؟یعنی ما هم می شویم یکی از کالاهای لوکس نمایشگاه مرگ !به نظر شما اگر پرسش نامه ای بعد از مرگ من وشما به همسر ، فرزندان و دوستانمان بدهند و به آنها بگویند بعد از پر کردنش آن را در رودخانه بیاندازند که کسی به جوابهای آنان دست پیدا نکند تا راحت حرف دلهایشان را بنویسند ،آنها چه چیزی در جواب این سوالات خواهند نوشت ؟سوالاتی مانند اینکه :

    -از شما چگونه یاد می کنند ؟

    -بهترین خاطره آنها با شما چه بوده است ؟

    -تلخ ترین خاطره شان با شما چیست ؟

    -زیباترین اخلاق شما را جه می دانند ؟

    -کدام رفتار شما را ناپسند می دانستند ؟

    -آیا واقعا بعد از مرگ شما -البته بعد از یک سال -دلشان برایتان تنگ می شود و یا ….؟

    -در یک کلمه می گویند شما آدم ….بودید .

    -و…..

    شما می توانید این سوالات را کامل کنید . راستی اگر من خودم بخواهم این پرسش نامه رااز آن طرف یعنی  دیار باقی پر کنم چه می نویسم ؟ شاید آن موقع سرم خیلی شلوغ باشد ،چه توی بهشت یا خدای نکرده توی جهنم . بنابراین بد نیست که همین الان گوشه خلوتی بروم وبه این سوالات بدون تعارف پاسخ  دهم ؟ اگر شما هم وقت دارید یک گوشه خلوت یکبار یا شاید بهتر باشد هر ماه یکبار این پرسش نامه را پر کنید.

                                                                   منبع : خانه خوبان

    موضوعات: بدون موضوع
     [ 10:49:19 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      مهربان تر از مادر ...

    - مادر از کار بچه ناراحت شد .دعواش کرد ،بغض بچه ترکید ،

    ادامه »

    موضوعات: اخلاقی
    [یکشنبه 1390-11-09] [ 01:09:56 ب.ظ ]



     لینک ثابت